سلام میکنم به محضر همه خواهران و برادران. در این چند دقیقهای که در خدمت عزیزانم درباره عقلانیت و فقط درباره ایضاح خود عقلانیت نکاتی عرض خواهم کرد. درباره عقلانیت به عنوان بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت ذهنی آدمی یا به تعبیر دقیقتری بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت فکری - عقیدتی - معرفتی آدمی، از جنبهها و دیدگاههای مختلفی میشود سخن گفت. من به همه این جنبهها و دیدگاهها نمیپردازم؛ فقط از دو جنبه و دو دیدگاه میخواهم به مسئله عقلانیت بپردازم. به بعضی از مسائل و نکات بسیار مهمی درباره عقلانیت - که من به آنها نمیپردازم - فقط اشاره میکنم برای اینکه چه بسا خود دوستان ذهنشان برانگیخته شود و درباره آن نکات فکر کنند. یک نکته درباره عقلانیت که بسیار نکته مهمی است – و من البته به آن نمیپردازم - این است که اگر کسی یا کسانی، عقلانی زندگی نکنند، چگونه زندگی میکنند؟ به تعبیر دیگری بدیلها و آلترناتیوهای عقلانیت چیست؟ اگر کسی عقلانی زندگی میکند طبعاً بهصورت خاصی زندگی میکند، ولی کس یا کسانی که عقلانی زندگی نمیکنند به چه صورت یا صورتهایی زندگی میکنند؟ چه چیزی را جانشین عقلانیت میکنند و با رجوع به آن چیز، زندگی خودشان را اداره، تدبیر و تمشیت میکنند؟ این بحث بسیار مهمی است که ما بدانیم اگر عقلانیت را از در بیرون کردیم به ناچار نسبت به چه چیزهایی باید پذیرش داشته باشیم و تابع آنها و تسلیم آنها بشویم. این بحث، بحث امروز من نیست؛ بدیلهای فراوانی برای عقلانیت وجود دارد و چه بسا بشود گفت که بحث از بدیلهای عقلانیت برای بازشناسی زندگی خود ما ضرورت دارد. چرا؟ چون وقتی که ما بدیلهای عقلانیت را برسی میکنیم بعید نیست و احتمال قوی هست که در زندگی خودمان آثار و نشانههایی از این بدیلها را بیابیم و از از این راه پی ببریم که چقدر زندگی ما عقلانی نیست و عقلانی زندگی نمیکنیم.
بحث دومی که درباره عقلانیت میتوان کرد - و من به آن هم نمیپردازم - این است که چرا من در ابتدای سخنم گفتم عقلانیت بزرگترین و ارجمندترین فضیلت ذهنی یا به تعبیر دقیقتر بزرگترین و ارجمندترین فضیلت فکری - عقیدتی - معرفتی است. چرا میگوییم این یک فضیلت است و بلکه این بزرگترین و ارجمندترین فضیلت است.
یک نکته سومی در باب عقلانیت - که باز محل بحث من نیست - این است که عقلانی زیستن حتی الزام اخلاقی هم دارد. یعنی حتی اگر ما بخواهیم اخلاقی زندگی بکنیم باید عقلانی زندگی بکنیم. به تعبیر دیگری همینطور که اخلاق بر ما الزام میکند که بعضی از کارها را بکنیم و بعضی از کارها را نکنیم؛ بعضی از مواضع را بگیریم و بعضی از مواضع را نگیریم؛ به همین ترتیب اخلاق بر ما الزام میکند که عقلانی زندگی کنیم و به عبارت دیگری که من در جایی دیگری گفتهام عقلانی زیستن مقتضای اخلاقی زیستن است و هرکس که عقلانی زندگی نمیکند نه فقط خودش را در جهت ذهنی- فکری- عقیدتی- معرفتی عقب نگه داشته بلکه به لحاظ ارزشهای اخلاقی و معنوی هم خودش را محروم کرده است. ما وقتی عقلانی زندگی میکنیم علاوه بر آثار و نتایج بسیار نیکوی دیگری که بر این نحوه زندگی مترتب است، در حال رشد اخلاقی هم خواهیم بود؛ از لحاظ معنوی هم ارتقا و تعالی پیدا میکنیم. این نکته دیگری است که باز در جای دیگری بحث کردهام و امروز دربارهاش بحث نمیکنم.
زندگی عقلانی به چه معناست؟
اما دوتا نکته را امروز میخواهم در بابش صحبت بکنم: یک نکته این است که عقلانی زندگی کردن به صورت دقیق یعنی چگونه زندگی کردن؟ به تعبیر دیگری صرف اینکه ما بگوییم ما میخواهیم عقلانی زندگی بکنیم چیزی را روشن نمیکند مگر اینکه بدانیم وقتی که میخواهیم عقلانی زندگی بکنیم میخواهیم چگونه زندگی بکنیم. به تعبیر دیگری مظاهر عقلانی زیستن چیست؟ ما اگر چگونه زندگی بکنیم آثار و نشانههایی از عقلانیت در زندگیمان هویدا و آشکار است؟ این مظاهر، این نمودها، این نشانهها یا به تعبیر شاید از همه دقیقتری این آثار و علایمی که بر عقلانیت مترتب میشود، اینها چه چیزهایی است؟ این نکتهی اولی است که من میخواهم امروز به آن بپردازم.
نکته دومی که اگر فرصت پیدا بکنم میخواهم به آن بپردازم این است که برای اینکه عقلانی زندگی بکنیم چه ورزههای درونی لازم داریم؟ چه چیزهایی را باید ریاضت بکشیم و به خودمان آن چیزها را بباورانیم؟ به تعبیر دیگر این عقلانی زیستن به صرف اینکه ما تصمیم بر آن بگیریم که حاصل نمیشود همانطور که هیچ چیز دیگری هم باز صرف اینکه تصمیم به تحققش بگیریم، متحقق نمیشود. خوب چه مقدماتی لازم است به لحاظ روانی که من تا آن مقدمات را فراهم نکنم، نمیتوانم عقلانی زندگی بکنم. چه ورزشها و ورزهها و ریاضتها و با خود آویختنها و با خود سخنگفتنهایی لازم است که حاصل همه اینها این بشود که من برای یک زندگی عقلانی آماده بشوم. این نکته دومی است که امروز میخواهم بگویم. امیدوارم به این نکته دوم برسم.
حالا میپردازم به نکته اول: وقتی گفته میشود که کسی عقلانی زندگی میکند یا کسی عزم بر این جزم کرده است که عقلانی زندگی بکند یعنی میخواهد چه کار بکند؟ در اینجاست که ما به مقومات عقلانیت، به عناصر، به تعبیر دیگری به مولفههای عقلانیت میرسیم. عناصر، مولفهها یا مقومات عقلانیت را در یک تقسیم کلی میشود تقسیم کرد به دو قسم: یکسری مولفههای عقلانیت نظریاند و دیگری مولفههای عقلانیت عملی. عقلانیت نظری وقتی مورد پیدا میکند که ما بخواهیم به یک گزارهای باور پیدا بکنیم یا باور پیدا نکنیم؛ به یک عقیدهای معتقد بشویم یا معتقد نشویم؛ یک رایی بیابیم یا نیابیم. هر چیزی که به باور و عقیده به رای ربط پیدا بکند؛ به ساحت ذهن و نظر ربط پیدا بکند، اگر در این زمینه ما عقلانی زندگی بکنیم آنوقت میگویند شما واجد عقلانیت نظری هستید. اما گاهی هست که ما در مقام عمل میخواهیم عقلانی باشیم در مقام تصمیمگیریهایمان میخواهیم تصمیمگیریهای عقلانی داشته باشیم؛ اعمال عقلانی داشته باشیم، این قسم دوم را تعبیر میکنیم به عقلانیت عملی.
به زبان سادهتر بگویم اگر من وقتی که مسالهام این است که به چه چیزهایی باور بیاورم و به چه چیزهایی باور نیاورم؛ به چه گزارههایی معتقد بشوم و به چه گزارههایی معتقد نشوم، اگر در این مقام میخواهم عقلانی باشم با عقلانیت نظری سروکار دارم. اما اگر مسالهام این است که چه تصمیماتی بگیرم یا چه تصمیماتی نگیرم؛ چه اعمالی بکنم و چه اعمالی نکنم، میخواهم در اعمالم در تصمیماتم عقلانی باشم اینجا حوزه حوزهی عقلانیت عملی است. مولفههای عقلانیت که در این چند دقیقه خواهم گفت، بعضیاشان مولفههای عقلانیت نظریاند و بعضی مولفههای عقلانیت عملیاند. ابتدا میپردازم به مولفههای عقلانیت نظری.
مولفه های عقلانیت نظری
1. اعتبار قائل شدن به قواعد منطق صورت
اولین مولفهی عقلانیت نظری این است که ما در مقام عقیده، رای و نظر چنان مشی بکنیم؛ چنان سلوک بکنیم که تا آنجا که میتوانیم مرتکب تناقض نشویم، تا آنجا که میتوانیم قواعد منطقی را زیر پا نگذاریم. این بسیار بسیار مهم است که انسان بتواند همیشه عقاید خودش را مثل حیوانات نشخوارکنندهای که غذایی را که بلعیدهاند چندینبار باز نشخوار میکنند، عقاید خودش را شخص باز بتواند نشخوار بکند و بعد در این نشخوار دوم، سوم، چهارم و nام ببیند آیا خود این عقاید با هم تناقض ندارند؛ با هم ناسازگاری ندارند. اولین شرط عقلانیت نظری این است که آدم در درون مجموعه آراء و نظراتش یک Consistency، یک سازگاری منطقی برقرار باشد. یعنی عقایدش با یکدیگر هیچ تعارضی نداشته باشند؛ عقایدش با یکدیگر تناقض نداشته باشند؛ این عقیده با آن عقیده ناسازگاری نداشته باشد. این نکته خیلی مهم است. ناسازگاری نداشتن را من فقط به عنوان یک نمونه گفتم از اینکه عقاید آدم قواعد منطقی را زیر پا نگذارند و مهمترین قاعده منطقی اصل تناقض است وگرنه قواعد دیگر منطقی هم هستند که انسان باید کاملاً در افکارش آنها را پاس بدارد، رعایت بکند ولی بالاخره شکی نیست که مهمترین قاعده منطقی این است که آدم مرتکب تناقض نشود. دو گزارهای را که نقیض هماند هر دو را قبول نکند یا دو گزارهای را که نقیض هماند هر دو را رد نکند. اگر من دوتا گزارهای را که نقیض هم هستند هر دو را قبول کردم یا دوتا گزارهای را که نقیض هم هستند هر دو را رد کردم خوب من مرتکب تناقض شدهام و مرتکب تناقض شدن یعنی یکی از مهمترین قواعد منطقی را زیر پا گذاشتن. البته منطق غیر از این قاعدهی بسیار مهم که مهمترین قاعدهاش است قواعد دیگری دارد که آنها را هم نباید زیر پا گذاشت و من تناقض را به عنوان یک نمونه عرض کردم. اما ما اگر در زندگیامان دقت بکنیم خیلی وقتها عقایدمان با هم ناسازگارند. چون عادت نداریم نشخوار فکری بکنیم؛ چون عادت نداریم که هر از چند گاهی از نو به مجموعه آرا و نظرات خودمان نگاه بکنیم، این را احساس نمیکنیم ولی اگر واقعاً کسی باشد که یا حافظه بسیار قویای داشته باشد که همیشه بتواند استحضار بکند؛ حاضر بکند همه آرا و نظراتی را که دارد یا بتواند نظرات و آرا خودش را به صورت مکتوب و ملفوظی دربیاورد آنوقت چه بسا وقتی مرور میکند بر این مجموعه آرا و نظراتش میبیند فلان رایی که در فلان جا دارد با بهمان رایی که در جای دیگری دارد با هم سازگاری ندارد. هافر (؟) فیلسوف معروف انگلیسی با یک روش منطقی جدیای نشان داده است که شما اگر یک تناقض در عمرتان مرتکب شدید دیگر باید هر رایی را بپذیرید و بنابراین هیچ دستکم نباید بگیری که بگویی خوب من فقط دوتا از آراءم با هم تناقض دارند بقیه آراءم که با هم تناقض ندارند. او به روش منطقی نشان داده است که اگر کسی فقط دو فقره از آراءش با هم تناقض داشته باشند و با هم ناسازگاری داشته باشند این شخص هر رایی ر که بر او عرضه شود چارهای جز پذیرشش ندارد. یعنی کافی است شما دوتا رای متناقض داشته باشید مثلاً قبول بکنید «هم برف سفید است» و «هم برف سفید نیست»؛ هافر(؟) به یک روش منطقی خیلی جالبی نشان داده است که اگر شما همین دوتا گزاره را قبول کردید آنوقت بعد از «برف سفید است» و «برف سفید نیست» رویهم رفته میشود نتیجه گرفت که «امروز شنبه است و امروز شنبه نیست»؛ «الآن شب است والآن شب نیست». بنابراین نباید تناقض و ارتکاب تناقض را دستکم گرفت. خوب این اولین نکته است. من ارتکاب تناقض را هم که تکرار کردم به عنوان یک نمونه از رعایت و پاسداشت قواعد منطقی گفتم وگرنه ما باید در کل آراء و نظراتمان همه قواعد منطقی را پاس بداریم. هرجا یک قاعده منطقی را زیر پا بگذاریم درواقع عقلانیتمان را در این ناحیه اول فرو گذاشتهایم. قواعد منطق صورت قواعد قیاسیاند و به این لحاظ میتوانم بگویم که اولین مولفه عقلانیت نظری این است که انسان برای قیاس اعتبار قایل باشد؛ در زندگی نظری خودش، برای Deduction – به زبان منطقیان – اعتبار قائل باشد.
2. معتبر دانستن قواعد ریاضیات
دومین مولفه عقلانیت نظری این است که انسان قواعد ریاضیات را معتبر بداند. شما خواهید گفت اینها چیز سادهای است، مگر کسی هم هست که قواعد ریاضیات را معتبر نداند؟ نه، فیالبادی النظر همه ما گمان میکنیم همه قواعد ریاضیات را معتبر میدانیم اما گاهی در جاهای بسیار ظریف و لطیفی، شخص میتواند مچ ما را بگیرد و بگوید «تو معلوم است که هنوز فلان نکته ریاضی را قبول نداری».
قواعد ریاضیات به یک معنا همخانوادهاند با قواعد منطق ولی با این حال من جدایشان کردم برای اینکه آن موضعی که میخواهد ریاضیات را ارجاع بکند به منطق یا آن موضعی که میخواهد منطق را ارجاع بکند به ریاضیات، از هیچکدامشان طرفداری نکرده باشم. دوستان میدانند که در میان منطقیان، در میان فیلسوفان منطق و در میان فیلسوفان ریاضی در میان این سه دسته از عالمان دو دیدگاه بسیار مهمی از نیمه دوم قرن نوزدهم به این طرف یعنی صد و پنجاه سال اخیر محل نزاع است. بعضی از منطقیان، بعضی از فیلسوفان منطق و بعضی از فیلسوفان ریاضی معتقدند که ریاضیات شاخهی خاصی از منطق است و بعضی درست عکس این را معتقدند؛ معتقدند منطق شاخهی خاصی است از ریاضیات. من برای اینکه در این بحثم، هیچکدام از این دو موضع را نگرفته باشم، این دو عقلانیت را از هم تفکیک کردم وگرنه اگر شما معتقد باشید منطق شاخه خاصی است از ریاضیات طبعاً مولفه اول داخل مولفه دوم قرار میگیرد و اگر معتقد باشید ریاضیات شاخه خاصی است از منطق طبعاً مولفه دوم زیرمجموعه مولفه اول خواهد شد ولی برای اینکه وارد این بحث نشوم چون خود آن بحث، بحث واقعاً پیچیدهای است فعلاً میگویم این هم یک مولفه دومی است که ما باید تمام ریاضیات را بپذیریم و قبول بکنیم که ریاضیات اوهام نیست؛ اباطیل نیست.
3. جدی گرفتن حساب احتمالات
بلافاصله بعد از ریاضیات ما به یک نکته سومی هم میرسیم و آن نکته سوم چیزی است در برزخ بین ریاضیات و علوم تجربی و آن هم حساب احتمالات است. حساب احتمالات یک حوزه معرفتی است که پهلو میزند از سویی با ریاضیات که در فقره دوم عرض کردم و از سویی پهلو میزند به علوم تجربی که میخواهم در فقره چهارم عرض بکنم. چون از سویی هممرز است با ریاضیات که در قسمت دوم گفتم و از سویی هممرز با علوم تجربی است ک
نظرات